Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 108 (2283 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Die letzte Entscheidung in dieser Angelegenheit liegt beim Richter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
[nicht kodifiziertes] Präzedenzrecht {n} U قانون موضوعه [رویه ای که قاضی قانون جنایی در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعد سابقه میشود] [حقوق]
Rechtsprechungsrecht {n} U قانون موضوعه [رویه ای که قاضی قانون جنایی در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعد سابقه میشود] [حقوق]
Es wird interessant sein, wie die ersten freien Wahlen ablaufen. U خیلی جالب خواهد بود تا ببینید که نتیجه اولین انتخابات آزاد چه خواهد شد .
Richter {m} U قاضی
Feldprediger {m} U قاضی عسکر
Berufsrichter {m} U قاضی حرفه ای
Richter {m} am Schiedsgericht U قاضی تحکیم [حقوق]
Amtsrichter {m} U قاضی دادگاه شهرستان
Aussicht {f} U چشم داشت
ein Gericht mit der Sache befassen U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
Jemanden dem Richter vorführen U کسی را در حضور قاضی آوردن
erwartungsvoll <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
gespannt <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
Der Bus hielt an, um zu tanken. U اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
Das war abscheulich von ihm. U او [مرد] رفتار خیلی ناپسندی داشت.
Es war ganz anders als an meiner bisherigen Schule. U آنجا خیلی با مدرسه قبلی من فرق داشت.
Sie hatte eine tiefsitzende Abneigung gegen alles Fremde. U او [زن] تنفر ذاتی برای هر چیزی بیگانه داشت.
Die Polizei war angewiesen, notfalls zu schießen. U پلیس فرمان داشت که در حال لزوم تیراندازی کند.
Ist im Tiefkühler mehrere Monate haltbar. U می توان در یخدان برای چند ماه نگه اش داشت.
Gibt es eine Kaution? U پول گرو هم می خواهد؟
Er gestand eine Affäre mit einer Frau aus seinem Büro. U او [مرد] اقرار کرد که با خانمی از دفترش ماجرای عشقی داشت.
Hocker {m} U مهمانی که نمی خواهد برود
zu lange bleibender Gast U مهمانی که نمی خواهد برود
Ort und Zeit wird noch bekanntgegeben. U مکان و زمان اعلام خواهد شد.
Es geht alles vorbei. <idiom> U این [مرحله ] هم خواهد گذشت.
Es geht alles vorüber. U این [مرحله ] هم خواهد گذشت.
Wenn die Patienten zu schnell aufstehen, kann es passieren, dass sie ohnmächtig werden. U اگر بیماران سریع بلند بشوند تمایل به غش کردن را خواهند داشت .
Iss den Lachs, denn er hält sich nicht bis morgen. U ماهی آزاد را بخور چونکه تا فردا نمی شود نگه اش داشت.
Vielleicht wirst du Fußball auch mögen. U شاید تو از فوتبال هم خوشت خواهد آمد.
Er kam ums Leben, als sein Fallschirm versagte. U بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
Er wird Ihnen die Sache erklären. U او قضیه را برای شما توضیح خواهد داد.
Er hat sein Kommen fest zugesagt. U او [مرد] با قاطعیت قول داد که خواهد آمد.
Er hat in Aussicht gestellt, dass er uns helfen wird. U او [مرد] وعده داد که به ما کمک خواهد کرد.
Es kommt dicke [dick] [knüppeldick] . <idiom> U چیزی خیلی بدی پیش خواهد آمد. [اصطلاح]
Sie will auf ihr Recht auf einen Prozess verzichten. U او [زن] از حق خود برای محاکمه صرف نظر خواهد کرد.
Diese Brandwunde wird eine hässliche Narbe hinterlassen. U این سوختگی اثر زشتی باقی خواهد گذاشت.
Wieviel Marken muss ich für diesen Brief in den Iran aufkleben? U این نامه برای ایران چند تا تمبر می خواهد؟
Er will sich ständig beweisen. U او [مرد] همیشه می خواهد نشان بدهد از پس کار بر می آید.
Er kündigte an, in einen unbefristeten Hungerstreik zu treten. U او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
Wer sich entschuldigt, klagt sich an. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
Wer sich verteidigt, klagt sich an. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
Ein schlechtes Gewissen braucht keinen Kläger. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
Jemandem etwas auf die Nase binden <idiom> U به کسی چیزی را گفتن که او نباید می دانست یا او نمی خواهد بداند.
Am Donnerstag ist es [der Himmel] wechselnd bewölkt. U پنجشنبه هوا بطور متغیر ابری و مدتی صاف خواهد بود.
Jemanden in Atem halten <idiom> U کسی را در حالت هراس گذاشتن [چونکه نمی داند چه پیش خواهد آمد]
Man wird ihm eine Behandlung anbieten, mit dem Vorbehalt, dass sie vielleicht nicht greift. U به او [مرد] درمانی ارایه خواهد شد با پیش بینی احتیاطی که ممکن است موثر نباشد.
Begriff {m} U موضوع
Thema {n} U موضوع
Themen {pl} U موضوع ها
Belang {m} U موضوع
Angelegenheit {f} U موضوع
Betreff {m} U موضوع
Was steckt dahinter? U موضوع چه است؟
Was ist los? U موضوع چه است؟
Worum geht's [geht es] ? U موضوع چیه؟
Eine traurige Angelegenheit. U یک موضوع غمگین.
Geschäft {n} U موضوع [قضیه]
betreffend <adj.> U موضوع بحث
fraglich <adj.> U موضوع بحث
Anklagepunkt {m} U موضوع اتهام
Abschweifung {f} U خروج از موضوع
Aus Spaß wurde Ernst. U موضوع شوخی جدی شد.
Es geht darum, dass ... U موضوع این است که ...
vom Thema ablenken U موضوع را عوض کردن
Nichtzutreffende {n} موضوع(مورد) نامربوط
Es dämmerte mir. U بعدش من [آن موضوع را] فهمیدم.
Es geht um ... U موضوع در باره ... است.
Lieblingsfach U موضوع مورد علاقه
Das gehört nicht zur Sache. U این ربطی به موضوع ندارد.
eine Kluft überbrücken U پل زدن بر جدایی [یا دو موضوع تضاد]
Angelegenheit von gemeinsamem Interesse U موضوع دارای سود دوجانبه
Ich gehe der Sache nach. U من موضوع را دنبال خواهم کرد.
Das ist eine andere Frage. U این یک موضوع جدایی است.
Sie brachte die Rede auf ein anderes Thema. U او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
Da stimmt etwas nicht. U عیبی درکار [این موضوع] است.
Das ist doch etwas ganz anderes. U این که کاملا موضوع دیگری است.
Endlich fiel der Groschen! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
Wovon ist die Rede? U موضوع چه است؟ [از چه چیزی حرف می زنی؟]
Sache {f} U امر [ قضیه ] [موضوع] [مطلب] [چیز ]
Angelegenheit {f} U امر [ قضیه ] [موضوع] [مطلب] [چیز ]
Ding {n} U امر [ قضیه ] [موضوع] [مطلب] [چیز ]
So läuft der Hase. <idiom> U موضوع اینطوری است. [اصطلاح روزمره]
Wir sind fast da. U ما تقریبا به آنجا [به آن موضوع] رسیده ایم.
Diese Frage steht nicht zur Debatte. U بحث روی این موضوع نیست.
Es liegt in der Natur der Dinge. U این موضوع ذاتا اینطور است.
Es liegt in der Natur der Sache. U این موضوع ذاتا اینطور است.
Das ist eine andere Frage. U این جدا از موضوع بحث ما است.
Lassen wir das Thema fallen. U از این موضوع صرف نظر کنیم .
Dieses Argument soll vom eigentlichen Thema ablenken. U این استدلال از موضوع اصلی دور می کن.د
auf dem Laufenden bleiben <idiom> U در جریان ماندن [موضوع ویژه ای] [اصطلاح روزمره]
auf dem Laufenden bleiben <idiom> U آگاه ماندن در [موضوع ویژه ای] [اصطلاح روزمره]
einen Haken schlagen U در گفتار [افکار] ناگهان موضوع عوض کردن
eingeweiht sein <idiom> U در جریان بودن [موضوع ویژه ای] [اصطلاح روزمره]
Könntest du mir erklären, was es damit auf sich hat? U می توانید توضیح بدهید که موضوع از چه قرار است؟
einer Sache die Spitze abbrechen <idiom> U موضوع دعوایی را [تعدیل] خنثی کردن [اصطلاح]
Das ist eine Kurzfassung der Sache. U موضوع به طور خیلی مختصر اینطوری است.
eingeweiht sein <idiom> U آگاه بودن از [موضوع ویژه ای] [اصطلاح روزمره]
Jemanden auf dem Laufenden halten <idiom> U کسی را در جریان گذاشتن [موضوع ویژه ای] [اصطلاح روزمره]
wenn man es recht bedenkt <adv.> U اگر با دقت روی این [موضوع] تفکر بشود
Da soll mal einer mitkommen! <idiom> U این موضوع قابل فهم نیست [یا نامعقول است] ! [اصطلاح]
Das hat in Zukunft tunlichst zu unterbleiben. U در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
Ohne die Bedeutung dieser Frage schmälern zu wollen, möchte ich ... U بدون اینکه اهمیت این موضوع را پایین بیاورم من میخواهم ...
So viel zu ... ! <idiom> U اینقدر از ... بس است ! [برویم سر موضوع یا چیز دیگری] [اصطلاح روزمره]
Jemanden auf dem Laufenden halten <idiom> U کسی را در جریان نگه داشتن [گذاشتن] [موضوع ویژه ای] [اصطلاح روزمره]
Das macht den Bock zum Gärtner. U با این کار او دنبال دردسر میگردد. [مشکل در موضوع ایجاد می کند.]
Herausragen {n} U برجستگی [جلو امدگی] [برتری] [نکته برجسته ] [موضوع برجسته] [چابکی درجست وخیز ]
Das tut nichts zur Sache. U این مهم نیست. [این ربطی به موضوع ندارد.]
Recent search history Forum search
1این موضوع دست و پایم را بسته است. (جلوی کارم را گرفته...)
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
1besser werden
1خسته نباشید
2هر كاري دلت ميخواد بكن!
1werdet ihr die Küche bald fertig geputzt haben?
0به هم گره خوردن
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com